اساسات اسلام
دین اسلام مجموعه ی از معارف، احکام، عقاید، اخلاق و مجموع از آنچیزی است که
پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم از جانب خداوند به منظور
هدایت و رهنمائی انسان ها آورده است. اسلام هم برای فرد و هم برای اجتماع اصالت و
احترام قائل است. اسلام به ماده و معنی هر دو اهمیت داده است. از نظر اسلام
فرمانروائی مطلق از آن خداست و حق فرمانروائی در انحصار قدرت بی نهایت او است. در
اسلام حق قانونگذاری از آن اسلام است و هیچ کس حتا پیامبر گرامی اسلام حق تغییر و
تبدیل قوانین اللهی را ندارد. اسلام در تشکیل سازمانهای اجتماعی بر سه اصل تکیه
کرده است: معرفت الله، قوانین و اجتماع.
اسلام دارای دو رکن است: اعتقاد به موجودیت ذات اقدس اللهی و یگانی او. دیگری
قوانین و برنامه های عملی جهت چگونه زیستن انسان.
ضرورت به شریعت
ممکن است این پرسش مطرح گردد که با وجود آن انسانها می توانند برای تنظیم
روابط اجتماعی خود قوانین اجتماعی را وضع کند و از آن پیروی نماید. با این حساب چه
نیازی به شریعت پیدا می شود؟ باید گفت درست است که انسان توانائی وضع قوانین را
دارد اما باز هم نیاز به شریعت دیده می شود زیرا شریعت ظاهر و باطن انسان را درک
کرده و آنرا پاک می سازد. شریعت جنبه ی روحانی انسان را بر جنبه ی ظاهری و شهوانی
ترجیح می دهد. شریعت علاوه بر آنکه نظم اجتماع را تامین می کند، مردم را به اعمال
نیک و پرهیز از کارهای بد دعوت می کند. در حقیقت هدف شریعت دو چیز است: یکی تنظیم
امور اجتماع و دیگری تامین سعادت و خوشبختی انسان در دنیا و آخرت.
معنای شریعت
شریعت در لغت به دومعنی استعمال شده، یکی به معنی جائی اطلاق می شود که مردم
از آن محل آب می گیرند. دومی هم به معنی راه راست و درست آمده است. اما در اصطلاح
علم فقه، شریعت عبارت از مجموع احکام خداوندی است که از جانب خداوند توسط پیامبر
گرامی اسلام به منظور هدایت انسان ها آمده است.
دین
معانی لغوی دین عبارتند از: حساب، ملت، مذهب، حکم، قضا، اخلاق، سیرت، تقوا،
طاعت، جزا، مکافات، پرستش، رسم و رواج. اما در اصطلاح تعاریف گوناگون از دین ارائه
شده که ذیلا بیان می شود: دین عبارت است از قوه ی باطنی که انسان را به راه راست
هدایت می کند و از بدی حفاظت می نماید. برخی ها گفته اند که دین مجموعه ی از
احادیث و اخبار و قوانین می باشند. تعدادی دیگری هم گفته اند که دین عبارت از
عبادات است، گروهی هم دین را مجموعه ی از اعتقادات دانسته اند و شماری از عالمان
اسلامی گفته اند دین مجموعه ی از اقرار به زبان، تصدیق به قلب و عمل به جوارح می
باشد. واژه دین گاهی متصف به صفت حق می شود و گاهی متصف به صفت باطل. بنا بر این
دین حق داریم و دین باطل.
دین و شریعت
برخی از دانشمندان غیر اسلامی میان دین و شریعت تفاوت قائل شده و گفته اند که
دین یعنی مجموعه از اعتقاد به خداوند و آنچه که عبادت کرده می شود، اما شریعت
مربوط به احکام قضائی و سیاسی می شود. اما از نظر اسلام شریعت جزء دین است و این
هر دو از هم منفک شده نمی تواند. هر دو از منبع ذات اقدس اللهی سرچشمه گرفته و
منشاء هر دو وحی می باشد.
تفاوت میان دین و شریعت
دین شامل مسائل اعتقادی می شود که در هیچ زمان و مکان قابل تغییر و تبدیل نیست
و از ثبات و دوام برخوردار می باشد اما شریعت مربوط به احکام می شود که نسبت به
مقتضیات شرائط تفاوت می کند و قابل تغییر و تبدیل است.
اهداف دین
دین عمدتا سه هدف دارد که هر یک از این اهداف مربوط به عقل، روح و جسم می شود.
به عبارت دیگر دین می خواهد که عقل، روح و جسم انسان را متکامل گرداند و این سه به
کمال خلقت خود برسند. سه هدف بزرگ دین عبارتند از:
اول: تصحیح عقیده، دین می خواهد عقیده و باور انسان مبتنی بر عقل و منطق
استوار و از خرافات و اوهام بدور باشد. تصحیح عقیده به معنی کامل ساختن عقل انسان
است. زیرا انسان به واسطه ی عقل خود نسبت به یک چیز باور و اعتقاد پیدا می کند.
دوم: تهذیب اخلاق: دین می خواهد که انسان ها با داشتن اخلاق نیکو روح خود را
تجلی دهد و از آلودگی ها پاک نگهدارد. داشتن اخلاق پسندیده در حقیقت سبب کامل شدن
روح انسان می گردد و روح انسان به واسطه ی اخلاق حمیده است که به منزلت می رسد و
کمال می یابد.
سوم: تحسین اعمال: بالاخره هدف سومی دین هم اینست که انسان ها با انجام دادن
کارهای شایسته جسم خود را به کمال برساند و از نقص و کمبودی حفاظت کند. کارهای نیک
و درست سبب صحت جسم انسان شده و از بیماری و فرسوده گی حفاظت می کند. بر عکس وقتی
انسان کارهای بد انجام می دهد، جسم او نیز از گزند این اعمال محفوظ نبوده و آسیب
می بیند.
تعریف حق
حق درلغت به معنای مطابقت داشتن و موافقت داشتن است. در بیشتر معانی حق، همین
مطابقت داشتن و موافقت داشتن مراعات شده است. حق به معانی ذیل هم استفاده شده است:
1-
حق به معنای خالق و آفریننده آمده است: فذالکم الله ربکم الحق. یونس 32 در این
آیه حق به معنی آفریننده می باشد.
2-
حق به معنای مخلوق و آفریده شده نیز استعمال شده است: ما خلق الله ذالک الا
بالحق. یونس 5 در اینجا منظور از حق، مخلوقات و آفریده شده گان هستند.
3-
حق به معنی اعتقاد مطابق به واقع: فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه
الحق. بقره 123
4-
حق به معنی گفتار و کردار مطابق به واقع: لقد حق القول علی اکثرهم فهم لا
یومنون. یاسین 5
5-
حق به معنی حصه و مال معین: و فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم. سوره
معارج 24
6-
حق به معنی عدل ضد ظلم: و الله یقضی باالحق. مومنون 20
حق در اصطلاح
فقهاء اسلام تعاریف گوناگون از حق ارائه داشته اند که معروفترین آن تعاریف
قرار ذیل است:
برخی ها گفته اند که حق هو الحکم ثابت شرعاً یعنی حق حکم شرعی ثابت است. این
تعریف جامع نمی باشد زیرا تنها شامل حقوق دینی می شود و حقوق غیر دینی در این
تعریف شامل نیست. این تعریف تنها شامل احکام تشریعی می باشد و بس.
شماری از فقهاء می گویند حق هو مستحقه یعنی حق یک نوع استحقاق است. حق چیزی
است که انسان مستحق آن می باشد. بر مبنای این تعریف، شناخت حق متوقف بر شناخت
استحقاق است و از طرفی هم شناخت استحقاق منوط به شناخت حق می باشد و این یک دور
باطل است و تعریف که مشتمل بر دور باطل باشد تعریف جامع نیست و دارای نقیصه ی کلان
می باشد.
تعدادی هم گفته اند حق هو اختصاص یقرر به الشرع سلطه او تکلیفاً یعنی حق عبارت
است از یک نوع رابطه اختصاصی که صاحب شریعت به واسطه آن صلاحیت و یا مکلفیت را
برای انسان تفویض می کند. این تعریف شامل تمام حقوق اعم از حقوق دینی مانند
عبادات، حقوق مدنی مانند حق حیات، مسکن، ازدواج، آموزش و پرورش، حقوق اخلاقی مانند
اطاعت از پدر و مادر، حقوق عامه مانند حق دولت بر ملت و بر عکس، حقوق مالی مانند
حق نفقه و حقوق غیر مالی مانند حق حضانت از کودک، حق ولایت بر نفس را احتوا می
کند.
همچنان این تعریف ماهیت حق را نیز بیان داشته که مصدر و منشا حق ذات اقدس
اللهی است. حق از نظر اسلام یک موهبه اللهی است که خداوند برای بشر اعطا کرده است.
این تعریف می رساند که حقوق عبارت از یک رشته امتیازات و توانائی های است که صاحب
شریعت آنها را جهت تنظیم روابط اجتماعی، حفظ نظم و تامین عدالت در اجتماع برای هر
کس در برابر دیگران به رسمت شناخته است. این توانائی ها و امتیازات را به نام حق
یاد می کنند که جمع آن حقوق است.
ارکان حق
حق دارای دو رکن است که عبارتند از مالک و صاحب حق و رکن دومی هم محل حق می
باشد. اگر حق دینی باشد مالک آن خداست اما اگر حق غیر دینی باشد مالک آن شخص می
باشد که شخص نیز بر دو نوع است: حقیقی و طبیعی دیگری حقوقی و اعتباری مانند موسسات
و شرکت ها. حیات نیز بر دو نوع است حیات حقیقی و طبیعی مثل اینکه کودک زنده به
دنیا می آید. حیات حکمی که کودک سقط می شود. مرگ نیز یا حقیقی است یا حکمی. مرگ
حقیقی آنست که شخص در قید حیات است و فوت می شود. مرگ حکمی آن است که شخص مفقود
الاثر است از مرگ و حیات او معلومات در دست نیست.
تقسیمات حق
حق به اعتبار صاحب خود به سه نوع تقسیم می شود. حق الله، حق العبد و حق مشترک.
حق الله یا حق جامعه آنست که برای سه منظور می باشد. تقرب یا نزدیک شدن به خداوند،
زنده نگهداشتن شعائر دین و حفظ مصالح و منافع عامه. آنجا که منظور از حق الله،
تقرب به خداوند می باشد مانند تمام عبادات، جائیکه مراد از حق الله زنده نگهداشتن
شعائر دین است مانند تطبیق کردن حدود و تعزیرات و آنجا که مصالح عامه مطرح است
مانند نگهداری تاسیسات عام المنفعه.
احکام حق الله
حق الله دارای چهار حکم می باشد. اول اینکه قابل اسقاط نیست. حق الله با عفو، صلح
و تنازل قابل اسقاط نمی باشد. دوم اینکه حق الله به میراث برده نمی شود. قابل
توارث نیست. سوم اینکه حق الله قابل تغییر و تبدیل نمی باشد و چهارم هم اینکه جزاء
حق الله قابل تداخل است. یعنی در حق الله چند جزا جمع می شود و در یک جزا قرار می
گیرد.
حق العبد
حق العبد آنست که قانونگذار آنرا برای فرد خاص وضع می کند تا آن فرد در
روشنائی آن بتواند به منافع مورد نظر خود برسد. هدف از حق العبد حمایت و پشتیبانی
از مصلحت شخص می باشد خواه این حقوق عمومی باشد مانند حفظ و نگهداری اولاد، تامین
امنیت، دفع تجاوز؛ استفاده از تاسیسات عام المنفعه. یا این حقوق خصوصی باشد مانند
مراعات حق مالکیت مالک در ملک شخصی، حق بایع در ثمن یا حق مشتری در مبیعه.
احکام حق العبد
حق العبد نیز همانند حق الله چهار حکم دارد: قابل اسقاط است. قابل توارث می
باشد. تغییر و تبدیل را می پذیرد اما جزاء حق العبد قابل تداخل نیست.
تقسیمات حق العبد
حق العبد به اعتبار مالک آن به دو قسم تقسیم می شود یا قابل اسقاط است یا
نیست. هر چند اصل در حق العبد اینست که قابل اسقاط می باشد. آنجا که حق العبد قابل
اسقاط است مانند حق خیار، حق قصاص، حق شفعت. اما در مواردی که حقوق تا هنوز برای
شخص ثابت نشده، قابل اسقاط نیست مانند اسقاط مشتری حق خود را در خیار رویت قبل از
رویت مبیعه. یا اسقاط وارث حق خود را در اعتراض علیه وصیت موصی در حالیکه شخص وصیت
کننده در قید حیات است. و اسقاط شفیع حق خود را در شفعت قبل از فروش مشفوع فیه.
حق العبد به اعتبار اینکه به ارث برده می شود یا نه باز بر دو قسم تقسیم می
شود اول اینکه قابل توارث است مانند توقیف مرهونه جهت بدست آوردن دین. مانند حق
عبور و مرور، حق آبیاری. دوم اینکه قابل توارث نیستند مانند حق خیار شرط، حق خیار
رویت، حق غانم در غنیمت.
محل حق
حق به اعتبار محل بر چند قسم تقسیم می شود: حق مالی، غیر مالی، عینی، شخصی؛
مجرد و غیر مجرد.
حق مالی عبارت از آنست که حق به اموال و منافع محض تعلق می گیرد. مانند حق
بایع در ثمن، حق مشتری در مبیعه، حق مستاجر در مسکن.
حق غیر مالی آنست که حق به چیزی تعلق می گیرد که آن شی مال نمی باشد. مانند حق
قصاص، حق آزادی، حق حضانت، حق حیات، حق ولایت بر نفس.
حق شخصی عبارت است از حقی که شخص معین در موضوع معین داشته باشد مانند حق
مالکیت بر مال معین.
حق عینی عبارت از استعمال مالی است که متعلق آن عین خارجی می باشد. مانند
مالکیت عین منفعت برای مستاجر، مالکیت حقوق ارتفاق، حق مجری حق عبور و مرور.
عین عبارت از اشیاء مستقل مادی است. مانند گوسفند. اما پشم آن به دلیل آنکه
استقلالیت ندارد داخل در منفعت است و عین گفته نمی شود. سنگ معدن تا خارج نگردد
عین اطلاق نمی شود.
منفعت عبارت از نفع عین است. خواه مادی باشد مانند شیر مواشی یا غیر مادی
مانند بهره برداری از عین مستاجر.
انتفاع عبارت است از نوع منفعت غیر مادی. با این تفاوت که در مورد منفعت تملیک
صورت می گیرد اما در انتفاع تملیک صورت نمی گیرد. در منفعت تملیک صورت می گیرد
مانند منافع عین مستاجر و در انتفاع تملیک صورت نمی گیرد مانند دعوت میزبان به
میهمانی.
حق معنوی عبارت از حق است که نه به عین و نه به ذمه تعلق داشته بلکه یک نوع
امتیازی است که وجود مادی ندارد. مانند حق اختراع، حق کشف، ابتکار، مولف و کار
فکری.
فرق بین حق عینی و شخصی
میان حق عینی و شخصی دو تفاوت وجود دارد: یکی اینکه حق عینی در صورت که محل آن
ساقط شود، امتیاز آن نیز از بین می رود و ساقط می شود. مانند اینکه اگر مبیع در
دست بائع پیش از آنکه مشتری آن را قبض کرده باشد از بین برود، عقد باطل شناخته می
شود و ذمه ی بر مشتری وجود ندارد. اما در حق شخصی اینگونه نیست. در حق شخصی اگر
محل حق ساقط شود، امتیاز ثابت بوده و از بین نمی رود مانند اینکه اگر دارائی مدیون
از بین برود باز دین بر عهده ی او باقی بوده و از بین نمی رود. تفاوت دوم اینکه در
حق عینی مالک می تواند که حق خود را در هر محلی و مکانی در هر زمانی به دست هر کس
بیبیند از رهگذر دعاوی حقوقی مطالبه ی حق خود را نماید. مثلا اگر حق شخصی غصب شده
یا دزدیده شده باشد. متضرر حق خود را در نزد هر کسی بیابد در هر زمان و مکان که
باشد می تواند از طریق دعاوی حقوقی مطالبه کند. اما حق شخصی چنین نیست.
حق مجرد، عبارت از حقی است که بعد از انعطاف و تنزل اثری از خود بجا نمی گذارد
خواه از طریق صلح باشد یا ابراء. مثلا اگر دائن دین خود را به مدیون وا گذارد خواه
از طریق صلح یا ابراء. ذمت مدیون بر همان حالتی است که قبل از تنزل وجود داشت.
حق غیر مجرد آنست که بعد از انعطاف و تنزل اثری از خود بجا می گذارد مثلا وقتی
قاتل در اثر عمل قتل مباح الدم می گردد. وارث مقتول از قصاص انصراف می کند. در
اینجا این انعطاف اثری از خود باقی می گذارد و قاتل که مباح الدم بود معصوم الدم
می شود. یا نکاح، چنانچه زن تا زمانی که در قید نکاح است شوهرش می تواند از او لذت
ببرد و حق استمتاع از او را دارد اما اگر طلاق صورت گیرد باز اثری از خود بجا می
گذارد که دیگر مرد نمی تواند از او استمتاع کند و او می تواند با هر مردی که
بخواهد ازدواج کند.
تعریف ملکیت
ملکیت عبارت از رابطه و علاقه ی است میان انسان و اشیاء مادی به نحوی که شرع
این رابطه را قبول کرده و آن به انسان اختصاص پیدا کرده و انسان می تواند در صورت
عدم مانع در آن تصرف کند.
ملک عبارت از هر چیزی است که انسان آنرا مالک شده باشد خواه آن عین باشد یا
منفعت.
نزد اهل شرع ملک عبارت از احسان خداوندی که به منظور تنظیم روابط اجتماعی و
مصلحت اجتماع به انسان ودیعت گذاشته است. یا ملکیت حالت اختصاصی انسان به اشیاء
است که در صورت عدم موانع می تواند بر آن تصرف کند.
تقسیم اموال از نظر تملک
اموال از نظر اینکه تحت ملکیت انسان قرار می گیرد به سه نوع تقسیم می شود: اول
اموالیکه تحت ملکیت شخص خاص قرار نمی گیرد و نمی شود شخصی را به عنوان مالک خاص آن
قرار داد. مانند تاسیسات عام المنفعه از قبیل سرک، پل، پارک، و امثال آن. دوم
اموالیکه بدون مجوز شرعی و قانونی هیچکس صلاحیت مالکیت آنرا ندارد و مالکیت شخص
ثابت شده نمی تواند مانند اموال وقف شده، بیت المال. سوم اموال که صلاحیت تملیک و
تملک را دارد.
مالکیت تام و ناقص
مالکیت بر دو نوع می باشد مالکیت تام و مالکیت ناقص. مالکیت تام آن است که
انسان مالک اصل شئی عین و نفع هر دو باشد قسمی که تمام حقوق شرعی آن برای مالک
ثابت شده بتواند.
مالکیت ناقص آن است که مالک نفع عین باشد. مانند ملکیت مستاجر از خانه.
مالکیت تام دارای سه ویژگی می باشد یکی اینکه محدود به زمان و مکان نیست. دوم
اینکه اسقاط را قبول نمی کند و در نهایت اینکه قابل انتقال است یا از طریق عقد
مانند بیع یا از رهگذر شرع مانند هبه، وصیت، و غیره.
حق ارتفاق
ارتفاق در لغت به معنی بهره برداری آمده است اما در اصطلاح فقهاء ارتفاق عبارت
از حقی است که بالای زمین از طریق عقار شخص دیگر به وجود می آید. حق ارتفاق
عبارتند از حق شفعه، حق عبور و مرور، حق جوار و حق شرب.